* با سلام و درود به مهمانان عزیز و کاربران گرامی وبلاگ #مهرزاد، ضمن عرض ادب و احترام به شما، این صفحه به منظور اطلاع رسانی و برای نشر آگاهی و غنی سازی می باشد،
خواهشمند است، هر گونه پیشنهاد یا انتقاد را به مدیر سایت بفرمایید.
کتاب قلندر و قلعه کتابی شیرین و شیوا است. در این متن، درباره شیخ اشراق و سپس کتاب، توضیحاتی داده ایم.
قسمتی از کتاب:
- خوب گوش كن تا معنى اين سخنم را نيز به درستى بدانى، شايد هم بال دوم تو، اشاره به معرفتى از نوع ديگر باشد، غير از اينها كه به درس مىخوانى! علم و دانش، بال پرواز بشـرند. اين علمهاى ظاهرى یک بال است و علومى هم هستند كه محصول بصيرت باطنىاند. آنها هم، بال ديگر بشرند، اين بود آنچه به نظرم آمد، و خدا بهتر مىداند. خوش آمدى، سلام مرا به معلمت برسان!
قلندر و قلعه نوشته ی دکتر محمد یثربی اثری درباره ی شهاب الدین سهروردی ملقب به، شیخ اشراق، از حکما و عرفای بزرگ قرن ششم هجری ایران است و به شکل داستانی است که از کودکی سهروردی آغاز می شود و با شهید شدنش به پایان می رسد. نویسنده کوشیده است، با وارد کردن شخصیت های خیالی همراه با داستان، به شکل گیری ذهنیت شیخ شهاب الدین از کودکی و تأثیرپذیری وی از معلمان و استادانش بپردازد و عقاید، اندیشه ها و فلسفه وی را با زبانی ساده و به دور از پیچیدگی بیان کند.
نویسنده، اطلاعات جذابی درباره ی شرایط زندگی و روزگار این عارف بزرگ به دست دهد و با بیانی شیوا و رسا حکمت اشراق را به خواننده ارائه می دهد. سهروردی یکی از صوفیان و فیلسوفان سرشناس جهان اسلام و سرزمین ایران است. در حدود نیمهی قرن ششم هجری به دنیا آمد و قبل از پایان قرن ششم از دنیا رفت. حدود ۳۶ یا ۳۸ سال زندگی کرد. اما نسبت به عمر کوتاه خود شخصیتی اثرگذار بود. او انسان متحرک و جویای سخنِ تازه بود و در همان سن کم تالیفات متعدد داشت که معروفترین آنها، حکمتالاشراق، است.
سهروردی آثار متعددی دارد که بیشتر آنها به صورت رسالههای کوتاه نوشته شدهاند. مجموعه این آثار در چهار جلد تحت عنوان، مجموعه شیخ اشراق، به چاپ رسیده است.
به باور او، اساس و گوهر حکمت یگانه است که دسترسی به آن بدون خلع بدن و رهایی از ظلمات جسمانی امکان پذیر نیست. در نظام فکری وی تبیین هستی بر اساس مراتب نور است که بالاترین مرتبه آن نورالانوار نام دارد. سهروردی در کتاب حکمة الاشراق عوالم را بر اساس نور و ظلمت تبیین میکند. به باور او، به سبب این که حقیقت انسان، بسیط و سراسر نور و حضور است، حتما علت پیدایش انسان، یعنی خداوند و سایر موجودات در عوالم نوری نیز باید بسیط و سراسر نور و حضور باشند. تمایز انسان از آنها در شدت و ضعف نوری است. اما بدن و سایر امور مادی از سنخ ظلمات هستند، چرا که فاقد حضور و خودآگاهی و علم به دیگران هستند.
بدون خلع بدن و جدا شدن روح از بدن و کشف و شهود عرفانی، نمیتوان از این حکمت مقدس باخبر شد. وی فلسفه و حکمت خویش را محصول کشف و شهود و اشراق دفعی روح مقدس بر قلب خود معرفی میکرد که به درخواست دوستانش، در چندین ماه آن را به زبان فلسفی و استدلالی صورتبندی کرده و به نگارش در آورده است. سهروردی متذکر میشود حتی اگر استدلالهایش مخدوش شوند، تردیدی در او راه نمییابد. چرا که او حکمت را از طریق فکر و استدلال دریافت نکرده است. اما با این حال، وی معتقد بود که سالک راه حقیقت، نباید نسبت به تفکرات عقلی و نظری بیتفاوت باشد، بلکه باید هم اهل تفکر نظری و هم اهل کشف و شهود باشد.
سهروردی در دوره سلجوقیان می زیست. در طول عمر کوتاه خود سفرهای زیادی داشت، مانند سفر به مراغه، اصفهان، دیاربَکر، سوریه و آسیایصغیر، در آناتولی و روم هم سکونت داشته و بارها به سوریه رفته و بعد در حلب فعالیتهای خود را در مدرسه شروع میکند.
سهروردی در دوره پایانی زندگی خود، با توجه به نبوغ و توانایی علمی و معنوی، به دربار حاکم حلب، راه یافت.
او در سال ۵۸۷ هجری در سن ۳۶ با ۳۷ سالگی به فتوای علما در حلب کشته شد. اگرچه بسیاری از دیدگاه های فلسفی او به زبان ساده در این داستان آمده است. اما اساس این نوشته، راه و رسم سلوکی اوست که میراث حکما، عرفا و به ویژه فرزانگان ایران باستان است.
هوش سرشار و دانش معنوی گسترده او سبب خصومت فقیهان با او شد و باعث شد تهمتهایی به او بزنند. بی پردگی و بی احتیاطی سهروردی در بیان اعتقاداتش، دشمنان فراوانی را برای او درست کرد و شهابالدین را ملحد و عامل انحراف میدانستند. فقیهان دربار وقتی از حاکم حلب ناامید شدند، نامهای به پدر او صلاح الدین، سردار و فاتح بزرگ جنگ های صلیبی نوشتند و او نیز به فرزند خویش در نامهای فرمان میدهد که این جوان را اعدام کن. حاکم حلب، سهروردی را به زندان انداخت و از خوراک محروم کرد. بالاخره معروف است که در پایان، جسد سهروردی را از زندان بیرون آوردند.
درباره کیفیت قتل سهروردی روایاتهای مختلفی وجود دارد. برخی گفتهاند، شیخ پس از اطلاع از حکم حاکم، خودش را در اتاقی حبس میکند و هیچ آب و غذایی نمیپذیرد تا سرانجام جان میدهد. عدهای نیز گفتهاند که خود حاکم، دستور قطع سر سهروردی را داده است.
وی با بهرهگیری از آثار حکمای ایران باستان و تطبیق آنها با افکار افلاطون و نوافلاطونیان، مکتب جدیدی را به نام مکتب اشراقی پیریزی کرد که بیشتر گرایش افلاطونی داشت. او از فلسفه ارسطو روی برتافت و فلسفهای نو آورد.
گفته شده سهروردی نماینده افلاطون در فلسفه اسلامی است و سهروردی را عارف بزرگی میدانند که منطق و فلسفه و حکمت را با عرفان آشتی داده و سلوک را بخشی از سیر و حرکت سالک میدانسته که از دقیقترین موارد تعالی فکری و معنوی او به شمار میآید. سهروردی وارث عرفان ایرانیست که تعالیم خود را از حضرت زرتشت و بزرگان ایران زمین میداند. گفته شده سهروردی فلسفه نور و ظلمت را از ایران باستان به فرهنگ اسلامی منتقل نموده است.
مفسران کتاب حکمة الاشراق، دو توجیه برای این اصطلاح ذکر کردهاند: توجیه اول این که حکمت اشراق، حکمتی است که که بر اساس کشف و شهود و اشراق بدست آمده است، توجیه دوم این که حکمتی است که از مشرق زمین و منطقه فارس برخاسته است. به باور مفسران، توجیه دوم هم به توجیه اول باز میگردد، چرا که حکمت اهل فارس نیز برخاسته از کشف و شهود و اشراق بود.
به باور سهروردی، حکمت دارای گوهر واحد و کهنی است که همیشه توسط حکیمان دریافت و به مردم ارائه شده است و از حکیمان نیست کسی که از این حکمت مقدس مطلع نباشد. اولیاء و حکمای فارس، همچون حضرت زرتشت و حکمای یونان، همچون هرمس و فیثاغورث و سقراط و افلاطون و حکمای هند، همچون بودا و صوفیان و عارفان، همچون حلاج و بایزید بسطامی و دیگران، از این حکمت مقدس، آگاه بوده اند و به توحید و عوالم نوری معتقدند، اما چون به زبان رمز و مَجاز و اشاره و ایهام از آن خبر میدادند، گفتارشان متفاوت گشته است.
سید یحیی یثربی، متولد سال ۱۳۲۱ هجری شمسی، استاد تمام در رشته فلسفه و کلام اسلامی در دانشگاه علامه طباطبایی است. پژوهشهای او در حوزه فلسفه اسلامی و عرفان اسلامی دارای جایگاه ویژهای است.
در آغاز این داستان، نویسنده دوران کودکی شهاب الدین را توصیف کرده است. به گونه ای که او در دوران کودکی هر شب خواب میبیند که برای پرواز کردن یک بال بیشتر ندارد و احتیاج به بال دیگری دارد که با آن پرواز کند و چون می فهمد که این بال همان علم و دانش است طی پافشاریهای زیاد سرانجام پدر و مادرش را راضی می کند که برای یادگیری علوم مختلف به شهرهای دیگر سفر کند، اما پس از این همه تلاش و درس خواندن، سرانجام به جایی میرسد که ادامه دادن این درسها را بی فایده دانسته و همه آنهایی را که خوانده است تکراری می پندارد. از طرفی هر وقت او حرفی میزد و یا نکته ای می گفت، جامعه از هر طرف به خاموشی و تسلیم وادارش می کردند و تعقیب و آزار و تهدیدش می کردند، به همین دلیل تصمیم گرفت به جستجو بپردازد.
روزی در راه ناگهان در پی این جست و جو به آتشکده زرتشتیان می رسد و با مغ آتشکده آشنا می شود، صحبتهایش را می شنود، احساس می کند که حرفهایش از جنس سخنهایی که تا آن روز شنیده و خوانده بود نیست. در آتشکده با دختری به نام سیندخت آشنا می شود.
سیندخت، دختر مغ است و حوادث را از پیش می داند. از باطن افراد خبر می دهد و گاهی آینده آنها را برایشان بازگو می کند، سهروردی به شدت شیفته او می شود. از طرفی آگاهی سیندخت از باطن دیگران او را نگران می کند، شاید سیندخت این دلدادگی را نشان گستاخی بپندارد.
به گفته نویسنده، سیندخت که از شخصیتهای این کتاب به شمار میآید، از واقعیت تاریخی برخوردار نبوده و از خیالپردازیهای نویسنده به داستان افزوده شده است.
سیندخت هم آشنا و هم شیفته او شد. سیندخت که آینده را از پیش میدانست، در اوج لحظههای عاشقانه زندگی سهروردی حضور یافت و سمبل زیبایی بر این لحظات عاشقانه شد. البته گاهی با بیرحمی با شیخ حکیم داستان برخورد میکند، اما روحی لطیف به عمق داستان قلندر و قلعه می بخشد.
سهروردی با آموزشی که از مغ زرتشتی کسب می کند، سرانجام تصمیم می گیرد که از آن جا برود و سفری دیگر را آغاز کند. سخنان مغ و سیندخت چنان در روح سهروردی اثر میکند که او تصمیمی برای تغییر مسیر زندگی خود میگیرد. سفری که سرآغاز شهرت سهروردی در فلسفه و عرفان می گردد و در آخر حلقه و چوبه دار را به همراه داشت.
کتاب قلندر و قلعه نه تنها روایتی رمان گونه و کمی آمیخته به تخیل از زندگی شیخ شهاب الدین سهروردی است، بلکه دفتری کوتاه وساده برای معرفی اندیشه های شیخ اشراق و تحجر زمانه او نیز می باشد. دادگاهی که شیخ در آن گرفتار می آید، رستاخیزی است که همیشه در آن جهل و باطل به نبرد حقیقت می روند. اما حقیقت همیشه زمان را فتح می کند و این را اندیشه شیخ اشراق به اثبات رسانده است.
استاد یثربی دربارهی کتاب آورده است: نخستین جرقههای نوشتن این کتاب از حدود ۴۰ سال پیش در دلم پیدا شد، زمانی که هنوز در حال و هوای عرفان بودم. در آن زمان تصمیم گرفتم که شخصیتهای عرفانی را به عنوان سرمشق معرفی کنم، حال و هوای شیخ شهابالدین یحیی سهروردی به سراغم آمد و تصمیم گرفتم بر روی شخصیت شیخ اشراق کار کنم که حاصل آن کتاب، قلندر و قلعه، است.
این استاد فلسفه و کلام اسلامی درباره محتوای این اثر توضیح داد: متأسفانه منابع تاریخی چندانی درباره زندگی و شخصیت سهروردی وجود ندارد و تنها آثار معدودی به مکان و نحوه زندگی او اشاره داشتهاند. در واقع کتاب، قلندر و قلعه، نتیجه مطالعات من در حوزه عرفان و بهرهگیری از آثار خود سهروردی است که البته با بکارگیری تخیل در داستاننویسی همراه شده است. البته این کتاب را نمیتوان با اصول و مبانی داستاننویسی تطبیق داد، چرا که من داستان نویس نبوده و نیستم، اما زندگی شیخ شهابالدین یحیی سهروردی در دل و زبان من جاری شد.
مانند شاعری که چند بیت میگوید و خود نیز تحت تأثیر آن قرار میگیرد.
وی صفای باطن، شجاعت و مخالفت با دنیا دوستی را مهمترین پیامهای این اثر عنوان کرد و گفت: به نظرم انسان با خواندن این کتاب با یک صفای باطنی که در روح کتاب وجود دارد، روبه رو میشود.
ایشان تصریح کرد: نویسنده در جامعه ما باید اعتبار خاص خود را پیدا کند و حداقل به گونهای باشد که جوانان ما همانقدر که بازیگران سینما و بازکنان ورزشی را میشناسند، نویسندگان جامعه خود را نیز بشناسند و بدانند که فلان نویسنده چنین حرفی را مطرح کرده و فلان نویسنده چنین تذکر یا نکتهای را یادآور شده است.
سهروردی برخلاف عرف و سنت آن روزگار حرکت کرد و نگاه انتقادی داشت. سهروردی با وجود سن کم، گردش خوبی هم کرد. از سهرورد به اصفهان و مراغه رفت. پای درس اساتید سرشناس آن زمان نشست و بالاخره نام و آثاری از خود گذاشت و علیالظاهر هم اعدام شد. اعدامش را متفاوت نقل کردهاند. گفتهاند او را در زندان حَلَب خفه کردند یا خودش درخواست کرد، گرسنه بماند تا بمیرد.
اما اگر کارهای سهروردی را ارزیابی کنیم، میدانیم که شخصیتهای معروف مشکلی دارند و آن این است که آدم نمیتواند، به طور کلی ستایش کند یا نمیتواند، انگشت روی نقطه ضعفهایشان بگذارد. چون یک عده شیفته، از ستایش لذت میبرند و از نقد بهطور مطلق گریزانهستند و بدشان میآید. یک عدهای هم که مخالفاند، برعکس، از نقد خرسند و از ستایش ناراضی میشوند. همین جا تکلیف خودم را مشخص کنم. من نه شیفتهی سهروردی هستم و نه مخالفش.
من موقعی که کتاب حکمتالاشراق سهروردی را خواندم، مطالعاتی دیگر هم در این زمینه کردم که ببینم از کجاها ممکن است اثر پذیرفته باشد. در کتاب، قلعه و قلندر، که بحث عرفانیاش را مورد مطالعه قرار دادهام، سهروردی را به شیز یعنی همان تخت سلیمان که در شمال تکاب است و در آذربایجان غربی، بُردهام.
در عرفانما به مغان توجه شده است و پیر مغان در همهی متون عرفانی، بهویژه در متون شعری ما هست، از این نظر اینجور تصور کردهام، نه این که سند تاریخی داشتهام.
به نظر استاد یثربی، امام غزالی در بغداد علیه فلسفه و عقلانیت قیام کرد و ضربهای سنگین بر پیکر عقلانیت در جهان اسلام وارد کرد.
امام غزالی پرچمدار جنبشی عمومی و عوامانه علیه مطالب یونانیان بود که در قرن سوم آثارشان ترجمه شده بود. عدهای گله میکردند که این مطالب بتپرستان است و چرا آوردهاید؟ این گفته به جایی رسید که غزالی سوار بر این موج شد و فلسفه و علوم را تحریم کرد. حتی ریاضیات را گفت حرام است و فقط همان قدر که در تقسیم ارث به درد میخورد باید آموخت. والا بقیهاش باعث میشود که نظر دیگران به علوم جلب بشود.
سهروردی حدود چهل و یکی دو سال بعد از مرگ غزالی به دنیا آمد. همزمان با سهروردی شخص دیگری نه در شرق بلکه در غرب جهان اسلام در مراکش زندگی میکرد به نام ابن رشد. او طرز فکر دیگری داشت. غزالی به عقلانیت و فلسفه حمله کرد و تصوف را به شدت تایید کرد. از جمله گفت که تصوف یعنی اسلام و اسلام یعنی تصوف و اگر تمام عقلای جهان جمع بشوند یک کلمه نمیتوانند جابهجا کنند که این دو از هم جدا هستند. چون رییس نظامیهی بغداد بود و مورد تایید خلیفه و ملکشاه سلجوقی بود چه کسی جرات میکرد نفس بکشد و مخالفت بکند؟
سهروردی کاملاً روش عرفانی را به عنوان مکتب اشراق تشویق کرد، که همان تصوف است. آنهایی که میگویند مکتب اشراق فرق میکرد، درست نمیگویند. بهترین تعریف از مکتب اشراق همان است که جرجانی نوشته و گفته دو راه بیشتر برای فهم حقیقت و معرفت نداریم. یکی راه عقل است و یکی راه سلوک. اگر راه عقل آزاد باشد فلسفه است.اگر مقید به دین باشد عرفانی و کلام است و راه سلوک اگر آزاد باشد حکمت اشراق است و اگر مقید به دین باشد، تصوف است. سهروردی تصوف را دنبال و ترویج کرد. خودش هم عملاً صوفی بود. صوفی بیغلوغشی هم بود.
موضع و جایگاه سهروردی در تفکر ما دنبالهی تفکر غزالی است. اما ابن رشد بعد از این دو آمد تا عقلانیت را احیاء کند، آن بلا بر سرش آمد که حتی نامش را در ۹ جلد اسفارِ ملاصدرا پیدا نمیکنیم. در حالی که انقلاب فکری اروپا با چراغی بود که ابن رشد به دست داد. ما از ابن رشد چه چیزی میتوانیم یاد بگیریم؟ یکی همان صداقت اوست. او صادقانه به دنبال حقیقت است.
آدمهای جامعه دو جور هستند، یکی آنها که به دنبال پیدا کردن حرف درست هستند، اما اشتباه میکنند. یک عدهای هم که تکان نمیخورند، مبادا اشتباه کنند. آن تکاننخورها باعث جمود و سکون و عقبماندگی میشوند. اما آنهایی که تکان میخورند اگر هم اشتباه کنند، سبب حرکت جامعه میشوند. بنابراین از نقدها استفاده کنیم و حداقل از عدهای از خرافهها دست برداریم. شاید نقد کننده ها به حقیقت نزدیکتر باشند و ذهنشان حرکت رو به جلو کرده است. اگر با تکفیر و تحقیر و لعن و نفرین از آنها یاد کنیم، ممکن است، بی عدالتی و بی انصافی باشد.
سهروردی کسی بود که اهل حرکت بود. اما اینکه به کجا رسید؟ باید دانست که اصل حرکت هم مهم است.
به قول حضرت سعدی: به راه بادیه رفتن بِه از نشستن باطل.
شاید اگر به آب و آتش بیفتیم بهتر از آن باشد که نشسته و سالم بمانیم اما نادان از دنیا برویم. این سلامت به چه درد میخورد؟
سهروردی از کسانی بود که ننشست و حرکت کرد. از توصیههایش این است که مقلد کسی نباشید، حتی خودش.
گفت: شیفته و مقلد نباشید. یک سخن دیگر او که خودش هم به آن پایبند بود این است که: در بند دنیا نباشید، دنیادوستان از معرفت دور میمانند. دنیا آنقدر درگیرشان میکند که به فکر معرفت نمیافتند. یکی هم اینکه سهروردی توجه به منابع غیر یونانی داشت و منابع ایرانی را پیش کشید. اینکه کارش چه اندازه درست بود؟ آن دیگر بحث دیگری است.
به قول معروف، تنها دستآورد مهم نیست، رویکرد هم مهم است. سهروردی رویکرد خوبی داشت، البته در این رویکرد نظراتی داشت که قابل نقد است. من از نظر فلسفی، ابنسینا را به سهروردی ترجیح میدهم. ابنسینا هوشیارانه نگران رواج پیدا کردن افکار افلاطونی در جامعه بود. اما سهروردی کلاً از ارسطو رو گردانید و افلاطون را تبلیغ کرد. ابن رشد از افلاطون به ارسطو برگشت و راه حرکت فکری را به غربیها آموخت.
لطفا برای جلوگیری از قطع درختان، به جز موارد بسیار ضروری، ازچاپ روی کاغذ، خودداری فرمایید.
غنی سازی برای کار آفرینی و مدیریت با استفاده از فناوری اطلاعات و ارتباطات